کوته کنیم سخن و بر کار برآییم...
روزگار عجیبی است سنگ را بسته اند و سگ را آزاد ساخته اند تا بگیرد کسانی را که در اندیشه زندگی سالم اند اما مجالی برای سالم زندگی کردن نمی یابند.
از بد حادثه تراش مغزی اندیشمندان در ابعاد بی کران به یغما رفت و سودای راستی و درستی در سرها خشکانده شد تا ابد پروران بی شائبه به تمسخر بنشینند و گوش مالی افرادی را ببینند که شادباش مردمند.
مردمی که دیری است بی تفاوت نشسته اند تا سرنوشتشان به نگارش درآید و آنگاه بخوانند آنچه را که نگارندگان مجهول و مجعول نگارنده اند.
موضوع به این سادگی ها هم که می بینی نیست، سادگی ات را به کناری بگذار و با هوش سرشارت بنگر و آنگاه برای ما نیز بگو آنچه دیده ای.
سرتاپای وجودت فهم است اما نمی دانم که چرا خودت را به نفهمی زده ای؟ گویا می ترسی از بیان فهم و شعورت.
بیا و بنشین